در این فیلم ما با بلیندا، یک پروفسور باردار که رضایت شغلی کمی دارد و همسرش نورمن، وکیلی که می خواهد روی کارش تمرکز کند، آشنا می شویم. آنها در حال آماده شدن برای به دنیا آمدن نوزاد خود هستند که پدر نورمن از دنیا می رود و او مجبور می شود با نامادری سلطه جوی خود، سولانژ، دوباره ملاقات کند. سولانژ پیشنهاد می کند که اگر او را به خانه ببرند، پول خانه شان را پرداخت کند. نورمن از نزدیکی با زنی که دوران کودکی اش را عذاب آور کرده بوده دوری می کند و نسبت به او به شدت محتاط است، اما با افزایش هزینه ها، بلیندا پیشنهاد او را می پذیرد. و بنابراین این پیرزن عجیب و غریب وسایل خود را به یکی از اتاق های آنها منتقل می کند. بلافاصله، انگیزه های واقعی سولانژ مشخص می شود: تسلط بر این خانه و کل خانواده. او از نورمن می خواهد مرخصی بگیرد تا به او توجه کند و برنامه های مهد کودک بلیندا را نادیده بگیرد. بلیندا به عنوان یک زن سیاه پوست از سابقه نژادپرستانه سولانژ ناراحت است. ترس های او موجه است، زیرا سولانژ از توهین کردن و تضعیف بلیندا در هر فرصتی که به دست آورد، لذت می برد.
فیلم اتاق جلویی در میان اشتباهات روایی خود، درخشندگی زیادی را نشان می دهد. هانتر در نقش سولانژ پرده ی نقره ای را شعله ور می کند و مضامین جذابی را ارائه می دهد که فیلم به طور کامل قادر به درک آن نیست. در حالی که مهارت فنی و اجراهای خوب سرتاسر فیلم را پر کرده، داستان سرایی درهم ، آن درخشش را متوقف می کند. اما برای طرفداران متعهد این ژانر که مایل به استقبال از چیز های عجیب و غریب هستند، لذت هایی وجود دارد. اما کسانی که به دنبال آرامش یا بینش اجتماعی هستند، تماشای این فیلم را یک سفر ناسازگار خواهند دید.