شین هازاما از زمان مرگ مرموز و ناگهانی مادرش در دوران کودکی، قلب خود را بسته است. با مشغول بودن پدر دانشمندش به تحقیقات، او فقط میتواند به دوست دوران کودکیاش کوتوری ایزومی، دختر محبوب و خوشخلق کارفرمای پدرش تکیه کند. در پایان سال سوم دبیرستان و با نزدیک شدن به فارغ التحصیلی، شین و کوتوری سرانجام شروع به حرکت رو به جلو در زندگی و عشق میکنند.
همه چیز دوباره با مرگ ناگهانی پدر شین از هم میپاشد. اما قبل از اینکه اوضاع آرام شود، او و کوتوری با برخورد با ماموران یک ژاپن دیستوپیایی با فناوری بالا که در یک جهان موازی وجود دارد، راز پشت مرگ ناگهانی والدین خود را میآموزند. در میان آنها جین، "خود" شین است که علیه سلاحهای انساننما میکو و نیکو کار میکند.
از آنجایی که زندگی خودهای نسبی به هم مرتبط است، جین دو هدف دارد: دفاع از شین آسیبپذیر برای محافظت از زندگی هر دو و ترور کوتوری برای پایان دادن به حکومت آهنین خود نسبی او، شاهزاده کوتوکو. با رویارویی با این واقعیت جدید، شین و کوتوری باید صادقانه با احساسات خود نسبت به یکدیگر روبرو شوند، حتی اگر دنیایی که میشناسند فردا به پایان برسد.
داستان از زمانی آغاز میشود که در جریان جنگ جهانی دوم، دانشمندان در حال تحقیق بودند اما یک مطالعه بزرگ انجام دادند و حتی آن هم باید با شکست پایان مییافت. در نتیجه، این حادثه جهان را به دو قسمت تقسیم کرد. در نتیجه تقسیم جهان، زمین نیز ساکنان یکسانی دارد.
نکته این است که حتی اگر جهان به دو قسمت تقسیم شود، بر انسانها تأثیری ندارد. یعنی ما دو جفت از خودمان/دوقلو داریم. با داشتن دو بدن مشترک، آنها قوانین طبیعت را به چالش کشیدهاند. یک قانون وجود دارد، اگر یکی از ما کشته شود، هر دو باید بمیرند. این حادثه باعث شد چندین نفر در ژاپن به طور ناگهانی جان خود را از دست بدهند.
داستان از اینجا شروع میشود. داستان بر روی دو نوجوان به نامهای کوتوری و شین تمرکز دارد. آنها مانند نوجوانان معمولی زندگی میکنند. اما زندگی روزمره آنها زمانی تغییر میکند که فردی شبیه شین میآید و اعلام میکند که کوتوری را خواهد کشت. چنین داستانی معماهای خوبی مطرح می کند و تماشای آن بسیار جذاب است.